النا النا ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

النای خوشگل من و بابا سعید

بازم دکتر

مامان قربونت بشه که هنوز خوب غذا نمیخوری و از دیشب بازم بیرون روی داشتی اساسی!! امروز بعد از ظهر زنگ زدم به خانم دکتر و بهش گفتم که دوباره بیرون روی داری و همش غر میزنی و غذا نمیخوری. گفت که بیارش ببینمش. حاضر شدیم و رفتیم پیش خانم دکتر.تو به مامان قول دادی که دختر خوبی باشی و واقعا" هم به قولت عمل کردی.رفتیم و برگشتیم خیلی توی ماشین خانم بودی و توی صندلیت نشسته بودی و بیسکویت میخوردی.نی نی هم بغل کرده بودی و با آهنگ ها میخوندی! خیلی شلوغ بود و مجبور شدیم بشینیم.یه مامان و بابا با نی نی هاشون اومده بودن.نی نی ها دوقلو بودن.یه دختر یه پسر که 7 روز بود دنیا اومده بودن. دختره 1400 بود و پسر 1800 یاد اون روزی افتادم که آوردیمت خونه!&...
26 مرداد 1390

النا خدا رو شکر بهتره

ممنونم از همه ی دوستان گلم که حال النا رو پرسیده بودید. النا خدا رو شکر بهتره اما هنوز خوب غذا نمیخوره! و من هنوزم از این بابت ناراحتم! اما کارای قشنگی که النا تازه یاد گرفته و برای ما هم جالبه مامان قربونت بشه که هر آهنگی میشنوی شروع میکنی باهاش خوندن! هنوزم خودت نمیتونی صحبت کنی اما خیلی قشنگ میخونی! یه کار جدید دیگه هم انجام میدی و اون اینه که شعر ها رو با ادا میخونی. یه روز آقا خرگوشه رو میخونی و ادا در میاری! یه توپ دارم قلقلیه رو میخونی و دستات رو روی هوا میچرخونی.آبی رو هم قشنگ میگی! از 1 تا 10 رو خیلی خوشگل میگی.پشت سر هم میگی. بازی که میکنی همش میگی سه دو سه دو یه سه دو پشت سر هم میگی عزیز دلم امشب هم بردمت حموم ...
26 مرداد 1390

تاخیر طولانی

مامان قربونت بشه شرمنده بخاطر تاخیر طولانی ام! ١٠ روز پیش عمو بوناتو و عمو مارو از ایتالیا اومدن تهران .شب اول با هم رفتیم شام بیرون.بردیمشون پدیده ی شاندیز اریکه ایرانیان . یه عکس یادگاری هم انداختیم که باید بعدا" اسکن کنم و بزارم اینجا. بعدش ٢ روز با بابا سعید رفتن اصفهان تا کارخونه رو ببینن و برگشتن.خدا رو شکر خوب بود و بالاخره بعد از ١ سال و نیم پیش پرداخت رو گرفتن. دوباره با هم رفتیم بیرون.رفتیم اردک آبی توی تندیس سنتر.خیلی بهمون خوش گذشت. اینم عکس عسل مامان با عمو مارو     اینم عکس النای مامان با عمو بوناتو     عمو بوناتو خیلی دوستت داره و کلی هم بهمون لطف داره.یکی از اون دوستان...
20 مرداد 1390

امان از دست این النا خانم با این صندل های مامان مونا

عاشقتم عسل مامان تو همش صندل های من و مانی رو پات میکنی و توی خونه باهاشون راه میری.خودت خیلی مواظبی اما بازم من میترسم. اینم یه عکس خوشگل از النا جونم با صندل های مامان مونا   ...
8 مرداد 1390

تولد مامانی جونم

سلام عزیز دل مامان دیشب برای مامانی یه مهمونی سورپرایزی گرفتیم.تولد مامانی 23 تیر بود اما چون تهران زندگی نمیکنن وقتی اومدن تهران براشون تولد گرفتیم. اینم عکس النا و رونیکا با هم       حسابی با هم بازی کردین .خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. عاشقتم عسلم   ...
5 مرداد 1390

نمایشگاه نقاشی.فرش.گلیم خاله زهره دوست مانی جون

عسل مامان دیروز افتتاحیه ی نمایشگاه خاله زهره تو فرهنگسرای ابن سینا (قانون) بود و مانی هم رفته بود اونجا. نمایشگاه از 1 مرداد تا 9 مرداد دایر است. خاله زهره یکی از فرشته های پاک و مهربون خداست که از نعمت دو دست بی بهره است اما خدای بزرگ و مهربون 2 تا بال به فرشته مون داده. از اینجا از همه ی دوستات و خانواده هاشون میخوام که یه سری به این نمایشگاه بزنن تا معنای حقیقیه پشت کار رو درک کنن و متوجه بشن که چقدر ما آدما ناشکریم!! اینم عکسیه که مانی از خاله زهره زمانی که داشته کار انجام میداده گرفته.   ...
2 مرداد 1390

مبل نو مبارک عسل مامان

سلام عسل مامان دیروز من و تو و بابا سعید با هم رفتیم بیرون.اولش با هم رفتیم برای من دکتر.که دکتر محترم فرمودن که با اجازتون مامان مونا هم تیروئید دارن اون هم از نوع کم کار!! خلاصه قرص داد که از فردا باید شروع کنم بعدش رفتیم دنبال کار های روز 5 شنبه که مهمون داریم.آخه تولد من و بابا سعیده و کلی هم مهمون داریم.البته دوستای من و بابا سعید میان.رفتیم فارسی غذا سفارش بدیم و بعدش هم رفتیم دم خونه ی مانی اینا که کیک سفارش بدیم.زنگ زدیم و دیدیم مانی هم نیست.توی مطلب بعدی میگم کجا رفته بود. بعدش هم رفتیم برای دخترم یه صندلی جدید خریدیم.میخواستیم بادی بخریم که آقای فروشنده گفت خطرناکه.بابا سعید هم برات مبل خرید.تا رسیدیم خونه تو دویدی ...
2 مرداد 1390

گیسو جونم بالاخره دنیا اومد

النای مامان یکی از دوستای خوبت بالاخره بدنیا اومد. تو میدونی من و خاله مونا چقدر درباره اش با هم حرف میزدیم.خیلی خوشحالم که به سلامتی بدنیا اومد. ایشالله خدا به همه ی بنده های خوبش طعم شیرین مادر و پدر شدن رو بچشونه.   ...
1 مرداد 1390

النا در پارک

مامان قربونت بشه که خانم شدی. بهت میگم النا عشق مامانه : میگی بلللللللللله النا عمر مامانه : میگی بللللللللللللللله النا عزیز دل من و بابا سعیده : میگی بلللللللللللله عاشقتم عروسکم دیشب با بابا سعید بردیمت پارک خوارزم.اولش از دیدن اون همه نی نی یه جا ذوق زده شدی و جیغ میزدی! بعدش رفتیم سرسره سواری.     دیگه نمیترسی و خودت از سرسره میای پایین. بعدش هم رفتیم تاب سواری.کلی تاب سواری کردی و تاب تاب خوندی. اما تا یه نی نی اومد زودی پاشدی.خیلی خانم بودی. بعدشم دست من و بابا سعید و گرفتی و اونجا قدم میزدی.سر راه رفتیم نون سنگک خریدیم و تو تا خونه کلی نون سنگک خوردی! بعدشم برگشتیم خونه.تو خیلی خسته شده بودی و ...
1 مرداد 1390
1